عشق وازدواج

معنا ومبنای عشق در ازدواج

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 93
بازدید کل : 1976
تعداد مطالب : 16
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


چت روم فارسی

ابزار پرش به بالا

به نام او که عشق را آفرید

به نام او که عشق را مایه ی آرامش انسان ها و تمام موجودات هستی قرار داد.

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت تمامی کسانی که قدر لحظات خوش با هم بودن را در وجود خود احساس می کنند.

نويسنده: علی چمن آرا تاريخ: شنبه 6 آبان 1398برچسب:عشق و ازدواج, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پیر...

مویم سیاه به سان پر کلاغ اما دلم پیر گشت

دندانی به سفیدی در اما دلم پیر گشت

چهره ای شاداب و چشمانی گیرا اما دلم پیر گشت

پیر گشت و گشت تا دیدم که نه جوان ماند و نه پیر و هردو در هم ادغام شدند...

ادغام شدند پیری و جوانی و هریک چون با هم نبودند گشتند شمشیری برای هم..

شمشیری از جنس تنهایی که بر دروازه دلم سینه ی نامحرمان را می شکافند...

شمشیری از جنس اشک که دیده ی هایم را در خون گریه دریده...

شمشیری از جنس غیرت که نام دوست را بر دهان هر ناشسته رویی چاک داده...

شمشیری از جنس هیچ کس تا هر بی سراپایی دم از او نزند..

الهی ...

این بود حالت من که ندانستم پیرم یا جوان...

الهی ...

تو دانی که کس بر این کلمات واقف نخواهدشد..

الهی...

ساده تر از این نگارش در توانم نبود...

 

نويسنده: علی چمن آرا تاريخ: جمعه 17 آذر 1391برچسب:با هم بودن, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من و خدایم....

این روزها منم و منم و من ...

  

     و خدا  ...



و شادم به وسعت دنیا....



 شکر...



 شکر...

 

نويسنده: علی چمن آرا تاريخ: جمعه 17 آذر 1391برچسب:با هم بودن, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سخنی از یک ایرانی حسین پناهی

 چراغ قرمزپشتش بودم،


پسركي با چشماني معصوم و دستاني كوچك گفت:


چسب زخم نميخواهيد؟ پنج تا صد تومن، آهي كشيدم و با خود گفتم:


تمام چسب زخم هايت را هم كه بخرم، نه زخم هاي من خوب مي شود، نه زخم هاي تو.


"حسين پناهي
"

نويسنده: علی چمن آرا تاريخ: جمعه 17 آذر 1391برچسب:با هم بودن, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عاقبت عشق نگفته

 

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون... بعد از یک ماه پسرک مرد.

وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد…

دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشدهدخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد…

میدونی چرا گریه میکرد؟

چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!!!!!

 

نويسنده: علی چمن آرا تاريخ: پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:با هم بودن, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هیچ کس زنده نیست
 
 
 
از فردی نقل شده است که :
خیلی سال پیش كه دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند.
تعدادی هم برای محكم كاری دو بار این كار را انجام میدادند، ابتدا و انتهای كلاس كه مجبور باشی تمام ساعت را سر كلاس بنشینی.
هم رشته ای داشتم كه شیفته ی یكی از دختران هم دوره اش بود.
هر وقت این خانم سر كلاس حاضربود، حتی اگر نصف كلاس غایب بودند، جناب مجنون می گفت:استاد همه حاضرند!
و بالعكس، اگر تنها غایب كلاس این خانم بود و بس، می گفت:استاد امروز همه غایبند، هیچ كس نیامده!
در اواخر دوران تحصیل ازدواج كردند و دورادور می شنیدم كه بسیار خوب و خوش هستند.
امروز خبردار شدم كه آگهی ترحیم بانو را با این مضمون چاپ كرده است:
هيچ کس زنده نیست ....
همه مردند
نويسنده: علی چمن آرا تاريخ: پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:با هم بودن, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

امید به خداوند

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....

تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»


صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.


مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»

نويسنده: علی چمن آرا تاريخ: پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:با هم بودن, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شرط عشق

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.

موعد عروسی فرا رسید.

زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود.

همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

۲۰سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت،

مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.
همه تعجب کردند.

مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم.

شرط عشق شرط عشق شرط عشق شرط عشق......

نويسنده: علی چمن آرا تاريخ: پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:با هم بودن, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

وقتی کسی را دوست دارید

وقتی کسی را دوست دارید، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می‌شود.
وقتی کسی را دوست دارید، در کنار او که هستید، احساس امنیت می‌کنید.
وقتی کسی را دوست دارید، حتی با شنیدن صدایش، ضربان قلب خود را در سینه حس می‌کنید.
وقتی کسی را دوست دارید، زمانی که در کنارش راه می‌روید احساس غرور می‌کنید.
وقتی کسی را دوست دارید، تحمل دوری‌اش برایتان سخت و دشوار است.
وقتی کسی را دوست دارید، شادی‌اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی‌اش برایتان سنگین‌ترین غم دنیا ست.
وقتی کسی را دوست دارید، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوار است.
وقتی کسی را دوست دارید، شیرین‌ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده‎اید.
وقتی کسی را دوست دارید، حاضرید برای خوشحالی‌اش دست به هرکاری بزنید.
وقتی کسی را دوست دارید، هر چیزی را که متعلق به اوست، دوست دارید.
وقتی کسی را دوست دارید، در مواقعی که به بن‌بست می‌رسید، با صحبت کردن با او به آرامش می‌رسید.
وقتی کسی را دوست دارید، برای دیدن مجددش لحظه شماری می‌کنید.
وقتی کسی را دوست دارید، حاضرید از خواسته‌های خود برای شادی او بگذرید.
وقتی کسی را دوست دارید، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می‌دهید.
وقتی کسی را دوست دارید، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد.
وقتی کسی را دوست دارید، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید.
وقتی کسی را دوست دارید، تحمل سختی‌ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می‌شوند.
وقتی کسی را دوست دارید، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد.
وقتی کسی را دوست دارید، به همه چیز امیدوارانه می‌نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان می‌شمارید.
وقتی کسی را دوست دارید، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می‌کنید.
وقتی کسی را دوست دارید، واژه تنهایی برایتان بی‌معناست.
وقتی کسی را دوست دارید، آرزوهایتان آرزوهای اوست.
وقتی کسی را دوست دارید، در دل زمستان هم احساس بهاری بودن دارید.

به راستی دوست داشتن چه زیباست، این طور نیست؟

نويسنده: علی چمن آرا تاريخ: پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:با هم بودن, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

وجود زن

 

یک پسر کوچک از مادرش پرسید: چرا گریه میکنی؟ مادرش گفت: چون من زن هستم. پسر بچه

گفت: من نمی‌فهمم. مادر گفت: تو هیچ‌گاه نخواهی فهمید. بعدها پسر کوچک از پدرش پرسید که

چرا مادر بی‌دلیل گریه میکنند؟ پدرش تنها توانست به او بگوید: تمام زنان برای «هیچ چیز» گریه

میکنند. پسر کوچک بزرگ شد و به یک مرد تبدیل شد ولی هنوز نمی‌دانست که چرا زنها بی‌دلیل

گریه میکنند.


برای فهمیدن دلیلش با کلیک برروی ادامه مطلب مطالعه فرمایید


ادامه مطلب
نويسنده: علی چمن آرا تاريخ: پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:با هم بودن, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

سلام به همه ی دوستای گلم به همه ی عاشقای سر مست خیلی خیلی خوش اومدید راستی حتما" در نظر سنجی شرکت کنید راستی من منتظر نظرای زیبا و قشنگتون هستم نظر فراموشتون نشه خوشگلای من

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to ali898ali.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com